کد مطلب:106618 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:165

خطبه 233-در حمد خدا و لزوم تقوا











[صفحه 366]

از خطبه های آن حضرت (ع) است: فاشی: فراوان و همه جاگیر جد: در این مورد به معنای عظمت و بزرگواری است چنان كه انس بن مالك می گوید: كان احدنا اذا قرء البقره و آل عمران، جد فینا (هر یك از ما، چنان بود كه هر گاه سوره ی بقره و آل عمران را می خواند، عظمتی در میان ما پیدا می كرد) توام: جمع توءم: چند فرزند كه در یك زمان در شكم مادر باشند، خلیل نحوی می گوید: اصل این كلمه ووءم بر وزن فوعل بوده، و او اول تبدیل به یاء شده است چنان كه وولج تبدیل به تولج شده است. الاء: نعمتها، مفردش الی به فتح همزه و گاهی مكسور مثل الی حرف جر تلفظ می شود. آلاء: نعمتها، مفردش الی به فتح همزه و گاهی مكسور مثل الی حرف جر تلفظ می شود. ضرب: سیر و گردش غمره: سختی و نیز غبار نادانی كه عقل آدمی را فرا می گیرد. حین: هلاكت رین: مهر شدن و چیرگی گناه، تا جایی كه روی درك و بصیرت انسان پوشیده شود. غابر: باقی مانده و گذشته. (متضاد) اسدی: اعمال خیر خود را جلو فرستاد. اهطع: شتاب كرد واكظ علی كذا: آن را مواظبت كرد و به آن تداوم بخشید مواكظه: ادامه دادن به امری كظوا: همراهی كنید یعنی بر آن مداومت داشته باشید. شعار: لباس زیرین كه

به تن چسبیده است به معنای علامت نیز به كار می رود رحض: شستن نزاه: جمع نازه، كسی كه دوری می كند از آنچه سبب بدگویی می شود. ولاه: جمع واله: كسی كه از بسیاری سرور، حیران و سرگردان است. شیم: نگاه كردن به برق و انتظار كشیدن این كه ابر آن در كجا می بارد. ناعق: صحیه زننده اعلاق: جمع علق، شیئی پرارزش. برق خالب: برقی كه باران ندارد. مال محروب: مالی كه تمامش گرفته شده باشد متصدیه: خودنمایی كننده عنون: بسیار اعتراض كننده و نیز حیوانی كه در راه رفتن از دیگران جلو می افتد. جموح: حیوان چموش كه صاحبش نمی تواند بر او چیره شود. حرون: حیوانی كه هرگاه راه رفتن برایش سخت باشد از رفتن باز می ایستد. مائنه: دروغگو كنود: ناسپاس عنود: حیوانی كه از جاده و چراگاه و علفزار منحرف می شود صدود، و نیز حیود و میود: به معنای روگرداننده و متمایل به چپ و راست می باشد. حرب: گرفتن و تصرف كردن مال سلب: آنچه از زره و جز آن، كه در جنگ به غنیمت گرفته می شود. عطب: هلاكت ساق: سختی سیاق: مصدر ساقه، سوقا و سیاقا می باشد و به معنای جان كندن و روح از بدن بیرون آمدن است. معاقل: حصارها و پناهگاهها می باشد. لفظتهم: آنان را دور افكند. مح

اول: جمع محاوله به معنای چاره اندیشی است. معقور: مجروح مجزور: قطع شده شلو: تكه ای از گوشت پس از سر بریدن حیوان. اشلاء الانسان: اعضای او كه پس از پوسیدن بدن از هم جدا می شود. مسفوح: ریخته شده غیله: گرفتن ناگهانی مناص: مصدر میمی ناص نیوص نوصا به معنای فرار كردن و پریدن می باشد. لات: حرف سلب است، اخفش می گوید علمای نحو این كلمه را مانند لیس دانسته و اسمش را در تقدیر گرفته اند و این كلمه هر وقت با كلمه ی حین به كار می رود، ولی گاهی هم حذف می شود، مثل قول مازن بن مالك: (حنت ولات حنت) كه كلمه ی حین حذف شده و بعضی این عبارت را ولات حین مناص، خوانده و خبر آن را مقدر گرفته اند اما ابوعبیده می گوید اصل این كلمه لاء بوده و حرف تا، بر سر حین افزوده شده، گرچه در این جا ت، جدا نوشته شده است، چنانچه ابووجره گفته است: (العاطفون تحین ما من عاطف) مورج معتقد است كه ت در لات حرف زیادی است چنان كه در ثمت و ربت افزوده شده است. بال: به معنای حال و شان و امر، و نیز به معنای قلب می آید. (حمد خدای را كه ستایشش آشكار و لشكرش غالب و بزرگیش برتر است، او را بر نعمتهای پی در پی و بخششهای بزرگش می ستایم، خداوندی كه چون بردباریش زی

اد است عفو می كند و در تمام داوریهای خود عدل و داد را رعایت می فرماید و به آینده و گذشته آگاه است، با دانش و آگاهی خود، ایجادكننده ی آفریده ها و با امر و فرمان خود خلق كننده ی آنان می باشد، در حالی كه نه پیروی از كسی كرده و نه آموزشی یافته و نه بهره مند از نمونه ی صنعت كار دانا و دوراندیشی بوده، نه به خطا و اشتباهی برخورده و نه از حضور جماعتی استفاده كرده است و شهادت می دهم كه محمد (ص) بنده ی او و فرستاده ی وی می باشد، او را برانگیخت، در حالی كه مردم در گمراهی بسر می بردند، و در سرگردانی غوطه ور بودند، مهارهای هلاكت آنان را می كشید و قفلهای شك و گمراهی بر دلهای آنها نهاده شده بود. ای بندگان خدا، شما را به تقوای الهی سفارش می كنم، كه حقی از خداوند بر شما و ثابت كننده ی حقی از شما بر وی می باشد، و شما را سفارش می كنم كه از تقوا برای خدا و از خدا برای تقوا كمك بگیرید، زیرا تقوا، امروز پناهگاه و سپر و فردا، راه به سوی بهشت است، راهش روشن، و رونده اش سودبرنده و امانتدارش حافظ و نگهدار می باشد و پیوسته خود را بر مردم زمانهای گذشته و باقیمانده، نشان داده و جلوه گری می كند زیرا همه ی آنان فردا به آن نیازمند می باشند

فردایی كه خداوند باز گرداند آنچه پدید آورده و بگیرد آنچه را كه بخشیده و پرسش فرماید از آنچه عطا فرموده است، چه قدر اندكند آنان كه تقوا را پذیرفته و به راستی آن را مورد عمل قرار داده اند، آری آنان به عدد بسیار كمند چنان كه خداوند در وصف آنها فرموده است (و قلیل من عبادی الشكور) پس گوشهایتان را به سوی آن متوجه سازید و در مواظبت كردن آن بكوشید و آن را جانشین هر چه گذشته است قرار دهید و در عوض هر چه مخالف حق است آن را انتخاب كنید، با داشتن تقوا خوابتان را به بیداری مبدل سازید و روزهایتان را با آن بسر برید و آن را شعار دلهای خود قرار دهید و گناهانتان را با آن بشویید و بیماریهایتان را با آن درمان سازید و با آن بر مرگ پیشی گیرید و از كسی كه تقوا را ضایع ساخته عبرت گیرید و مبادا كسی كه آن را پیروی می كند از شما عبرت بگیرد، بهوش باشید تقوا را حفظ كنید و خود را به سبب آن نیز مواظبت كنید، و از دنیا دوری كنید و به آخرت مشتاق و شیفته باشید آن را كه تقوا مایه ی بلندی مقامش شده، پست و بی مقدار ندانید و كسی را كه دنیا بلندش ساخته بلندمقام ندانید، به ابر درخشنده ی دنیا چشم ندوزید و به گوینده ی آن گوش فرا ندهید و فریادزننده ی آ

ن را پاسخ مگویید، و با درخشندگی آن روشنایی مجویید، به كالاهای نفیس آن فریفته نشوید چرا كه برق آن بی باران و گفتار آن دروغ و دارائیهایش غارت شده و كالاهای آن ربوده شده است. بهوش باشید كه دنیا همچون زن بدكاره ای است كه خود را نشان داده و روی بگرداند و مانند اسب سركشی است كه هنگام حركت بایستد و فرمان نبرد و دروغگوی بسیار خیانتكار و ستیزه گر ناسپاسگزار می باشد، و از راه راست و جایگاه نعمت منحرف شونده و روگردان و پیوسته متغیر و در اضطراب است، شان آن زوال و فنا و قدمهایش بی ثبات و متزلزل می باشد، عزتش خواری و كوشش وی مسخره و بلندی آن پستی است، دنیا خانه ی ستاندن و ربودن و غارت و هلاكت می باشد ساكنانش در حال جان كندن و ملحق شدن به رفتگان و جدایی از بازماندگان بسر می برند، راههای دنیا سرگردان كننده و گریزگاههایش توانفرسا و جستجوها در آن نومیدكننده و یاس آور می باشد، به این دلیل است كه پناهگاههای دنیا اهلش را به خود واگذاشته، و استراحتگاههای آن ایشان را دور افكنده و چاره جوییها در وی، آنان را ناتوان كرده است و در نتیجه برخی از آنان كه نجات یافته اند، مجروح و بعضی چون گوشت پاره پاره و یا عضوی بریده و خون ریخته شده می

باشند و عده ای از روی ندامت و پشیمانی دستهای خود را به دندان می گزند، و یا از روی حسرت دستهای خود را بر هم می زنند، و از پریشانی و اندوه مرفقهای خود را در زیر چانه گرفته و بر عقیده ی فاسد اشك می بارند و از تصمیم و اراده ی خویش در حال بازگشتن می باشد و حال آن كه هنگام چاره اندیشی گذشته و مرگ آن چنان ناگهان روآورده كه هیچ گونه فرصتی باقی نمانده است، آری چه زود فرصت گذشت و گاه چاره سپری شد، آنچه فوت شد، سرانجام از دست رفت، و آنچه گذشت دیگر گذشت و دنیا به حال خود و طبق میل خود به پایان رسید (پس بر حال آنها به آسمان و زمین گریست و نه آنان مهلت داده شدند).) در این خطبه ی شریف حضرت خدا را به صفتهایی ستوده كه ویژه ی ذات باری تعالی می باشد: 1- خداوند متعال ذاتی است كه حمد و ثنای او در تمام زمینه های او آشكار و پیداست زیرا موقعی كه صحنه ی وجود پر از نعمتهای آشكار او باشد هر یك از آنها با زبان حال یا مقال، حكایت از ستایش ذات وی نیز دارد چنان كه قرآن مجید از این موضوع پرده برمی دارد: (و له الحمد فی السماوات و الارض و عشیا و حین تظهرون.) 2- صفت دوم آن كه لشكرش پیروز است، لشكریان خدا، فرشتگان و یاری كنندگان دین او از ساكن

ان زمین می باشند، چنان كه می فرماید: (و لله جنود السماوات و الارض) و نیز می فرماید: (و ایده بجنود لم تروها) و پیروزی لشكریان خداوند امری است بسیار آشكار چنان كه در قرآن بدین امر اشاره می فرماید: (و ان جندنا لهم الغالبون) و نیز می فرماید: (فان حزب الله هم الغالبون) امام (ع) با بیان این ویژگی شنوندگان را تشویق كرده است كه بكوشند تا خود را جزء لشكریان پیروز خداوند قرار دهند و در این راه ثابت قدم باشند. 3- سومین ویژگی خداوند آن است كه مقام عظمت الهی بسیار بالاست، خداوند در قرآن نیز می فرماید: (و انه تعالی جد ربنا ما اتخذ صاحبه و لا لدا،) با توجه به ویژگی قبل كه پیروزی لشكر الهی است ممكن است شبهه ای به وجود آید كه شاید خداوند نیاز به چنین لشكری دارد از این رو این خصوصیت ذكر شده است كه شان و مقام پروردگار بالاتر از این امور، می باشد و سپس به امری اشاره می فرماید كه در حقیقت علت و سبب وجوب حمد و ثنای الهی بر بنده اش می باشد و آن عبارت از نعمتهای ظاهری و معنوی است كه به طور دوام بنده را احاطه كرده است تا جایی كه وی را قدرت آن نیست كه از عهده ی سپاس آن برآید. 4- چهارم از ویژگیهای حق تعالی عظمت حلم اوست كه سبب عفو و ب

خشش عظیم وی شده است، حلم در انسان صفتی است فرع بر شجاعت و آن خصوصیتی است كه انسان با وجود آن در مقابل ناملایمات مقاوم و استوار می ماند، و حلم در خداوند عبارت از آن است كه از گناه بندگان و مخالفت آنان در برابر اوامر و نواهیش، برای وی انفعالی دست نمی دهد و در هنگام مشاهده ی منكرات غضبش او را از جا درنمی برد و وادار به انتقام عجولانه نمی سازد، با این كه هیچ امری از تحت قدرت و توانایی وی بیرون نیست و هر وقت می تواند هر كاری را انجام دهد. فرق میان حق تعالی و انسان در این صفت (حلم) آن است كه عدم انفعال در خدا عدم مطلق است اما در بنده ی خدا، عدم چیزی است كه از شانش تاثر و انفعال می باشد و به این دلیل حلم در خداوند كاملتر و گسترده تر از حلم در دیگران است و چون لازمه ی صفت حلم، عفو و گذشت كردن از گناهان و صرف نظر از آنها می باشد، بدین جهت مهلت دادن خداوند بنده و شتاب نكردن در كیفر گناهان را عفو نامیده است و از این رو به دنبال توصیف خداوند به صفت بزرگ حلم، عفو، و گذشت را ذكر كرده و عطف با حرف فا نیز دلیل بر آن است كه با وجود صفت حلم، كه ملزوم است لازمه ی آن كه عفو از گناهان است بی درنگ تحقق می یابد. 5- و عدل فی كل ما ق

ضی، خداوند در تمام قضاوتها و جزئیات آفرینش خود عدالت و میانه روی را رعایت فرموده است زیرا عدل عبارت است از میانه روی در كارها و گفتارها و دوری از افراط و تفریط است و آنچه را هم كه حق تعالی انجام دهد یا انجام ندهد، دستور به انجام دادن و یا انجام ندادن بدهد، تمام آن بر طبق حكمت و نظام احسن می باشد، چون در جای خودش كه از علم الهی بحث كردیم توضیح داده ایم كه گفتار و كردار خدا درست میانگین، و حد وسط افراط و تفریط است كه همان عدل می باشد. بعضی گفته اند: قضی به معنای فرمان داد، می باشد چنان كه در آیه است: پروردگارت فرمان داد كه جز او را نپرستید و این سخن همان گفتار ماست. چون آنچه امر به ایجاد یا نهی از ایجادش فرموده در حقیقت امر به وقوع یا عدم وقوع آن كرده است. 6- به امور گذشته و آینده ی جهان هستی آگاهی دارد، این مطلب اشاره به احاطه ی علم الهی بر تمام كلیات و جزئیات می باشد كه در خطبه های گذشته به طور مشروح بیان شده است. 7- مبتدع الخلایق بعلمه، با علم و آگاهیش عالم هستی را آفریده است، چنان كه از ظاهر عبارت برمی آید علم و دانش خداوند سبب و علت آفرینش موجودات می باشد، و سبب نیز به دلیل سبب بودنش بر مسبب تقدم دارد، چن

ان كه عقیده ی اكثر فلاسفه این است اما متكلمان این مطلب را رد می كنند زیرا می گویند علم تابع معلوم است و تابع نمی تواند سبب و علت چیزی باشد بنابراین، حرف (با) طبق عقیده ی فلاسفه برای سببیت است و به عقیده متكلمان برای مصاحبت است اما به نظر ما كه معتقدیم صفات خداوند زاید بر ذاتش نیست بلكه ذات او با علم و قدرت و اراده و بالاخره با تمام صفات كمالش یكی است و اختلافی كه به نظر می رسد بر حسب اعتباراتی است كه عقلهای محدود و ناتوان ما از مقایسه ی با مخلوقات به وجود می آورند، چنان كه تحقیق آن در خطبه ی اول كتاب بیان شده است، بنابراین فرقی نمی كند كه آفرینش مخلوقات مستند به ذات حق تعالی یا به علم و قدرت و یا به دیگری از صفات وی باشد و این مساله كه آیا علم تابع معلوم است و نمی تواند سبب معلوم خود باشد و یا این كه خود متبوع است و می تواند علت آفرینش باشد در جای مناسب خود، بحث و تحقیق شده است و از مواردی است كه عده ی زیادی را به ورطه ی خطا و اشتباه افكنده است. ممكن است واژه ی مبتدع را به معنای آفریننده نگیریم تا دچار اشكال بالا نشویم بلكه آن را به معنای محكم كننده و ابداع كننده و خلاصه كسی بگیریم كه منظره ی بدیعی را به وجو

د می آورد كه از زیبایی آن بیننده به شگفتی در می آید، و معلوم است كه این مطلب از علم برمی خیزد و به این دلیل است كه محكم كاری و زیبایی عمل را نسبت به علم و دانش فاعل آن عمل، می دهند. 8- و منشئهم بحكمه، آخرین صفتی كه حضرت در این خطبه برای حق تعالی بیان فرموده است آن است كه خداوند تمام موجودات را با حكمت و مصلحت و تدبیر خویش به وجود آورده است، با این معنا این صفت مثل صفت قبل خواهد بود، ولی ممكن است حكم را به معنای قدرت و توانایی بگیریم یعنی خداوند با قدرت خود عالم هستی را ایجاد فرمود. بلا اقتداء و لا تعلیم، یعنی حق تعالی در آفرینش و ابداع و استحكام موجودات نه از كسی پیروی كرده و نه آن را از دیگری آموخته است. و لا اصابه خطاء، یعنی چنان نیست كه خداوند آفرینش موجودات را نخست عجولانه و اشتباهی و بدون علم و آگاهی انجام داده و پس از آن كه برایش آگاهی پیدا شده آن را از سر گرفته و به طریق صحیح انجام داده باشد زیرا اگر چنین باشد لازم آید كه علم به این امور در خداوند حادث شده باشد و حال آن كه محال است كه حق تعالی محل حوادث باشد. نظیر این اعتراض را متكلمان بر خودشان وارد كرده و پاسخ داده اند، آنجا كه در مورد استدلال بر این

كه خداوند بر تمام معلومات علم و آگاهی دارد می گویند چون خداوند به بعضی امور علم دارد و این علم را از هیچ راه به دست نیاورده نه از طریق حس و نه از راه تفكر و استدلال، بنابراین باید علم او به بقیه ی امور هم، چنین باشد، زیرا وجهی برای تخصیص در این امر نیست پس از این استدلال بر خود، اشكال كرده اند كه اگر چنین باشد، چرا نتوانیم بگوییم كه نخست كارهای خود را با اضطراب و شتاب انجام داده و بعد آنها را درك كرده و بر كیفیت صنع آنها پی برد و از این راه كارهایی را كه با اضطراب به وجود آورده و مختلف بوده، مستحكم و استوار ساخت؟ اما از این اشكال پاسخ داده اند كه با این فرض نیز باید پیش از ایجاد اضطراب آمیز افعال علم به مفردات آنها داشته باشد، علمی كه از هیچ طریق آن را كسب نكرده است و چون برای تخصیص به این امر هم دلیلی وجود ندارد، پس به تمام افعال خود (نه تنها به مفردات) علم و آگاهی دارد كه از هیچ طریق آن را به دست نیاورده است. اما این پاسخ به هر تقدیر باطل است زیرا اگر مفردات افعال را فعل خدا ندانیم چنان كه طرفداران اجزای لایتجزا می گویند، این اجزاء از فعل خدا نیستند از محل بحث خارج است، چرا كه سخن در اموری است كه فعل خدا ب

اشد و در این مورد می گوییم از علم به مفردات فعل، علم به خود فعل لازم نمی آید، و اگر مفردات را فعل خدا بدانیم گفته ی شما كه باید خدا عالم به مفردات باشد، پیش از آن كه آنها را به وجود آورد، مصادره ی به مطلوب است. پاسخ واقعی اشكال فوق آن است كه اگر خداوند علم به افعال خود پیدا كند پس از آن كه علم به آن نداشته این علم در ذات خدا حادث خواهد بود، و لازم می آید كه خداوند محل حوادث واقع شود، و این امر هم به دلایلی كه در گذشته بیان شده بر خداوند متعال محال است. و لا حضره ملاء، یعنی آفرینش حق تعالی موجودات را در حضور جمعی از عقلا نبوده است تا آن كه هر كدام برای بهتر شدن آن اظهار نظر كنند زیرا هر جماعتی را كه تصور كنیم آفریده ی خدا می باشد، بنابراین هرگز چنین نبوده كه برای خلقت خداوند جز ذات اقدس وی ناظری وجود داشته باشد، و لازمه ی احتیاج هم، امكان است، در حالی كه امكان و ویژگیهای آن از ساحت قرب خداوندی به دور می باشد و در قرآن به این مطلب اشاره دارد كه می فرماید: (ما اشهدتهم خلق السماوات و الارض و لا خلق انفسهم و ما كنت متخذ المضلین عضدا). تمام این مطالب را حضرت به منظور آن آورده است كه فعل حق تعالی را از ویژگیهای افع

ال بندگان منزه سازد. پس از ستایش و بیان اوصاف حق تعالی و تنزیه وی از ویژگیهای ناروا به چگونگی وضعیت مردم در زمان بعثت پیامبر اسلام پرداخته است. واو در والناس، حالیه است یعنی مردم در آن هنگام از نظر فرهنگ در جهل و نادانی و در گردابی از ضلالت و گمراهی سرگردان بودند، احتمال دیگر آن كه: مردم در سختی بسر می بردند و از نظر معیشت زندگی در وضعیت سختی دچار بودند، اموالشان به سرقت و غارت می رفت و هرج و مرج و خونریزی امنیت را از میان جامعه برده بود، این مطلب را قبلا در خطبه ی دیگری نیز بیان فرموده است، خداوند محمد (ص) را فرستاد تا جهانیان را از گناهان برحذر دارد و در جهت حفظ آثار وحی امانت را رعایت كند، در حالی كه شما جامعه ی عرب در بدترین عقیده بسر می بردید و در بدترین موقعیتی قرار داشتید. و قادتهم ازمه الحین، تمام مردم در آن موقع بر اثر ناامنیها و سختیهای زندگی در شرف مرگ و فناء بودند زیرا وقتی كه بر جامعه ای نظام عدل و قانون صحیحی حكومت نكند، استبداد و ستمگری به زودی آنان را در ورطه ی فنا و نابودی سقوط می دهد، واژه ی ازمه كه به معنای مهار شتر است بطور استعاره در انسانها به كار رفته و فعل قاد كه از ماده ی قود و به مع

نای كشاندن می باشد به عنوان ترشیح این استعاره بیان شده است. و استغلقت... الرین، و مردم آن روزگار بر دلهایشان قفلهای جهل و نادانی زده شده بود و چنان قلبهای آنان از گناه پوشانده شده بود كه قادر نبودند از انوار الهی بهره مند شوند و از راهنماییهای شریعت و دیانت راه به سویی بیابند. در این جا امام (ع) از حجابهای جهل و چهره های زشتی كه بر اثر توجه زیاد به دنیا برای انسان به وجود می آید تعبیر به قفل فرموده است زیرا چنان كه قفل بر هر چه زده شود مانع از تصرف در آن می شود این امور نیز دلها را از پذیرفتن حق مانع می شود، ماده ی استغلاق را هم به عنوان ترشیح آورده و چون این موانع و قفلهای زده شده بر دلها هر لحظه رو به افزایش است مثل آن است كه آدمی در جستجوی آن است و آن را طلب می كند، به این دلیل آن را از باب استفعال كه به معنای طلب و درخواست است آورده است. برای امام (ع) معمول است كه پس از بیان هر مطلبی سفارش به تقوا می كند، زیرا كه تقوا مهمترین مطلب است این جا نیز بر طبق معمول پس از بیان شرح حال مردم زمان پیامبر، سفارش به تقوا كرده و به دو دلیل مردم را بدان تشویق فرموده است: 1- تقوا حقی است از خداوند بر گردن بندگان و از آنا

ن خواسته است كه آن را انجام دهند. 2- تقوای بندگان حقی را برای آنان بر خداوند واجب می سازد كه مزد طاعت و بندگی آنها باشد زیرا حق تعالی به دلیل فیاضیت ذات و لطف بی پایانش بر خود لازم ساخته است كه جزای نیكوكاران را ضایع نفرماید و سپس اشاره فرموده است به آنچه كه سزاوار است شخص پرهیزگار انجام دهد و آن، درخواست كمك از خداوند و توجه كامل به اوست زیرا این مطلب اصل و اساس همه ی مطالب است و نیز اشاره كرده به فایده ی تقوا در تقرب و وصول به ساحل دریای عزت و جلال حضرت احدیت ظاهر شود، نهایت مطلوب بنده ی خدا رسیدن به جوار قرب حق تعالی و نظر انداختن به عظمت و جلال كبریایی او، و در امان بودن از غضب و سالم ماندن از حسابرسی دقیق وی می باشد، به دلیل این كه او حاكم علی الاطلاق است و برای رسیدن به این مطلوب تقوا مهمترین وسیله است و سعادتمند كسی است كه برای نجات از گرفتاریهای اخروی از تقوا كمك بگیرد زیرا جز تقوا وسیله ی نجاتی از شداید آن جهان وجود ندارد سرانجام به ذكر فواید دیگری برای تقوا پرداخته كه باعث دلبستگی بیشتری به آن می شود: 1- تقوا در زندگانی دنیا، آدمی را از ناملایمات محافظت می كند چنان كه در قرآن می فرماید: (و من یتق ا

لله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب و من یتوكل علی الله فهو حسبه). 2- فایده ی اخروی، تقوا در روز قیامت راهی برای ورود به بهشت است، و این امری روشن است. 3- راه پرهیزكاری واضح و روشن است زیرا شارع مقدس پیامبر اكرم، راههای تقوا را بیان كرده و مسیر آن را مشخص فرموده و تا این كه برای هیچ فردی پوشیده نباشد، مگر جاهل و نادان باشد. 4- آن كه در این راه قدم گذارد و این مسیر را بپیماید سود می برد، كلمه ی سود كه مربوط به امور مادی است استعاره از نتیجه های دنیوی و اخروی است كه شخص متقی از داشتن تقوا، كسب می كند و وجه این استعاره آن است كه شخص پرهیزگار به سبب حركتها و كارهایش و داشتن تقوا كه مانند سرمایه ای برای او می باشد ثواب كسب می كند چنان كه بازرگان به وسیله ی سرمایه ی خود سود به دست می آورد. واژه ی مستودع با فتح دال به معنای قبول كننده ی ودیعه، و با كسر آن به معنای فاعل و ودیعه دهنده می باشد. اگر به فتح گرفته شود منظور آن است كه قبول كننده ی امانت به سبب آن خود را از كیفر الهی محافظت می كند و می توان حافظ را به معنای محفوظ گرفت یعنی آن كه امانت تقوا به او سپرده شده از عذاب الهی محفوظ است و اگر به كسر دال گرفته

شود، كسی كه تقوا را به امانت سپرده ممكن است حق تعالی باشد زیرا تقوا، همان امانتی است كه خداوند بر آسمانها و زمین آن را عرضه داشت و آنها از حمل آن خودداری كردند و از آن ترسیدند اما انسان آن را پذیرفت و بدیهی است كه خداوند بنده ی خود را كه امانتش را پذیرفته از هر گونه انحراف و سردرگمی نگهداری می فرماید و نیز ممكن است فرشتگان را فاعل امانت گرفت زیرا آنان واسطه ی میان خدا و خلق و حافظان از طرف او می باشند چنان كه در قرآن می فرماید: (و یرسل علیكم حفظه) و در جای دیگر می گوید: (و ان علیكم لحافظین كراما كاتبین یعلمون ما تفعلون). لم تبرح عارضه نفسها... الغابرین، در این عبارت مطلب بسیار لطیفی را با زبان استعاره و تشبیه بیان فرموده، تقوا را به زن صالحه ای تشبیه كرده است كه پیوسته خود را در معرض تزویج و بهره گیری قرار می دهد یعنی تقوا همیشه آماده است كه آدمیان آن را بپذیرند و سپس به منظور تشویق و توجه كردن بیشتر مردم می فرماید: علت این كه تقوا این چنین خود را جلوه می دهد آن است كه فردای قیامت همگان به آن نیازمند و محتاجند، می توان همین علت را وجه شبه دانست (وجه مشابهت دنیا به زن، نیاز مردم به هر دو است). اذا اعاذ... اسد

ی، چون در عبارت قبلی از روز قیامت تعبیر به فردا كرده، در پی آن این عبارت را به منظور قرینه بیان كرده است تا كلمه ی غد را از معنای حقیقی خارج سازد و معنای مجازی آن را كه فردای قیامت است اراده فرموده و معین كرده كه آن وقتی است كه هر چه خداوند از اول آفرینش ایجاد كرده در آن روز آنها را به نیستی برمی گرداند و آنچه از هستی دنیوی و متعلقات آن كه به موجودات داده همه را از آنها می گیرد و ندایش بلند می شود: حاكمیت جهان هستی در امروز با چه كسی است؟ و باز خود می فرماید: تنها از آن خدای یكتای غالب است. در حدیث آمده است: خداوند متعال در آن هنگام تمام جواهر پرارزش دنیا از قبیل طلا و نقره را جمع می كند تا به اندازه كوههای عظیمی می شود و آن گاه می گوید اینها فتنه ی اولاد آدم بود و سپس آن توده ی از طلا و نقره را به جانب دوزخ سوق می دهد و آن را وسیله ی داغ نهادن بر پیشانیهای گنهكاران قرار می دهد و از مردم سوال می كند درباره ی نعمتهایی كه در دنیا به آنان عطا كرده بود كه با آن همه نعمت و ثروت چه اعمالی انجام دادند، از آنان كه اموال دنیا را اندوخته كردند و در راههای رضای خدا صرف نكردند سوال می كند، و نیز از كسانی كه آن را در راهه

ای نامشروع و غیر رضای خدا خرج و صرف كردند می پرسد كه چرا چنین كردید و به آنان خطاب می كند: (اذهبتم طیباتكم فی حیاتكم الدنیا و استمتعتم بها.) دسته ی اول را كه پولها را اندوخته كرده بودند خداوند چنان كه معین ساخته به این طریق مجازات می كند (و الذین یكنزون الذهب و الفضه و لا ینفقونها فی سبیل الله فبشرهم بعذاب الیم یوم یحمی علیها فی نار جهنم). و دسته ی دوم را كه اموال را در راههای نامشروع خرج می كردند به طریق دیگر كیفر می دهد چنان كه می فرماید: (فالیوم تجزون ما كنتم تعملون). فلما اقل من قبلها: امام (ع) از این كه پذیرندگان صفت تقوا و عاملان به شرایط آن كه همان امانت الهی است اندكند. اظهار شگفتی و تعجب كرده و سپس فرموده است این گروه به عدد قلیل، توصیف شدگان حق تعالی می باشند كه در قرآن فرموده است و قلیل من عبادی الشكور. و بعد به پیروان خود دستور می دهد كه امور ذیل را انجام دهند: 1- اهطعوا باسماعكم الیها، این كه برای شنیدن فواید تقوا بشتابند و به گفته منادیان آن گوش فرا دهند تا حقیقت آن را بشناسند و از روی بصیرت به آن عمل كنند. 2- كوشش كنند كه هرگز دست، از پرهیزگاری برندارند و پیوسته همراه آن باشند. به روایت دیگر ب

ه جای اهطعوا، انقطعوا آمده و معنایش این است كه خود را از دلبستگیهای دنیا بركنید و به شنیدن اوصاف تقوا گوش فرا دهید: البته ممكن است كه یكی از این دو كلمه تغییر یافته دیگری باشد به این دلیل كه هرگاه حرف ن و ق پهلوی یكدیگر قرار گیرند مانند ه نوشته می شود. 3- تقوا را به جای تمام آنچه كه در گذشته از دنیا دوست می داشتند قرار دهند و آن بهترین جانشین از هر محبوبی است زیرا گرانبهاترین نتیجه ها را كه سعادت همیشگی است برای انسان به بار می آورد. 4- در مقابل هر نوع مخالفی تنها تقوا را موافق خود سازد، به این معنا كه هر كس بر خلاف حق و تقوا قدم بردارد گر چه عزیزترین دوست آدم باشد باید از او دست برداشت و راه پرهیزگاری را كه راه حق است، پیش گرفت و از تمایل به راه مخالف حق پرهیز كرد، چنان كه از افلاطون حكیم نقل شده است كه سقراط را دوست می دارم و حقیقت را هم دوست می دارم اما در هنگامی كه حرف سقراط مخالف حق باشد حق را دوست تر می دارم. 5- به پیروان خود دستور می دهد كه با توجه به تقوا و پرهیزگاری، خوابشان را به بیداری مبدل سازند یعنی شب زنده دار باشند خواب شبانه را از خود دور كنند و تمام آن را به عبادت بسر برند. برخی از شارحان نه

ج البلاغه می گویند: مراد آن است كسانی را كه در خواب فرو رفته اند با توجه به تقوا بیدارشان سازند منظور از خواب، غفلت و جهل و بی خبری است و مقصود از بیدار كردن آنان، بیرون آوردنشان از خوابگاههای طبیعت و وادار كردن ایشان به انجام دادن عبادات است تا لیاقت كمالات علمی و عملی را دریافت كنند. 6- ششمین دستوری كه امام به اصحاب خود درباره ی صفت تقوا می دهد آن است كه سراسر روزهای عمر خود را با توجه به تقوا و پرهیزگاری بگذرانند. 7- تقوا را شعار دلهای خود قرار دهند، شعار به معنای لباس زیرین است كه به عنوان استعاره به كار رفته است یعنی همچنان كه شعار در زیر لباسهاست و به باطن بدن چسبیده است، تقوای حقیقی نیز دل آدمی را فرا گرفته و در باطن اثر می گذارد و ممكن است از عبارت سخن امام (ع) این اراده شده باشد كه تقوا را با دلهای خود قرین كنند، تا با دلهای ستمكاران متفاوت باشد، و نیز ممكن است معنای عبارت چنین باشد: دلهای خود را آگاه كنید و تقوا را به دلهایتان بشناسانید تا به حقیقت آن و آثار و فوایدش پی ببرند، و به این معنا كلمه ی شعار از ماده ی شعور خواهد بود. 8- گناهانشان را به وسیله ی تقوا و پرهیزگاری بشویند، شستن در این مورد نی

ز به عنوان استعاره به كار رفته است زیرا همچنان كه با شستن آلودگیهای جامه و چرك آن از بین می رود به سبب تقوا هم آلودگی گناه و پلیدیهای مادی از چهره ی روح و صفحه ی قلب آدمی پاك می شود. 9- دستور دیگر امام آن است كه با توجه به تقوا و عمل كردن به شرایط آن، بیماریهای درونی خویش را درمان كند و امراض مهلكه گناه و رذایل اخلاقی از قبیل نفاق و دورویی و ریا و خودنمایی و حسد ورزیدن و تكبر و بخل و فرومایگی و سایر صفات زشت را از خود دور سازند تا دل آنان به نور علم و یقین نورانی شده و از شر جهل و شك و تردید خلاصی یابند و چون تقوا تمام كارهای خوب و ملكات پسندیده را در بر دارد. داروی این دردهاست و درمانی است كه درد در پی ندارد. 10- با پرهیزگاری و عمل به شرایط تقوا آن چنان قدردان فرا رسیدن مرگ شوند كه برای دست یافتن به آن بر یكدیگر پیشی بگیرند و مسابقه دهند. 11- از اوضاع و احوال گذشتگان تاریخ كه تقوا را ضایع ساختند، عبرت بگیرند مردمی كه به خاطر علاقه ی به دنیا و لذتهای زودگذرش پرهیزكاری را كنار گذاشتند و در نتیجه به هلاكت ابدی و سوء عاقبت دچار شدند باید از كار آنان و سرانجامشان پند گرفت و تقوا را پیشه ی خود ساخت تا به سرنوشت آن

ها كه سقوط در ورطه ی دوزخ و افسوس بر گذشته است دچار نشد. 12- به یاران خود دستور می دهد كه نكند بر اثر ترك تقوا و انجام دادن اعمال زشت، و گرفتار شدن به سوء عاقبت آن، مایه ی عبرت دیگران شوند در این قسمت حضرت لطیفه ای به كار برده و بطور كنایه كه هشداری است به شنونده، اصحاب خود را به ترك گناه و توجه به صفت تقوا وادار فرموده است چنان كه معمول است بعضی اوقات كه شخصی می خواهد، دیگری را نصیحت كند می گوید: كاری نكنی كه مردم بر تو بخندند، یعنی عمل خلاف انجام مده كه مایه ی مسخره ی دیگران واقع شوی. 13- به شدت و با تمام نیرو از تقوا محافظت كنند مبادا آن را به ریا و سمعه آلوده سازند، دامن پاك تقوا را به سبب سوء اخلاق و انجام دادن گناه لكه دار نكنند. 14- و نیز تقوا را محافظ خود قرار دهند یعنی با اتصاف به پرهیزكاری خود را از انجام دادن گناه و تمایل به صفتهای ناشایسته و پی آمدهای ناروای آن به دور دارند تا از كیفر الهی و عذاب آخرت ایمن باشند. 15- خود را از آلودگیهای دنیا دور كنند، و از آنچه كه خداوند حرام كرده و از آن در دنیا مذمت فرموده و در آخرت وعده ی عذاب داده خودداری كنند. 16- كاری كنند كه نسبت به آخرت عاشق و شیدا باشند

و این مطلب كمال توجه به تقوا و پرهیزكاری را می رساند زیرا در موقعی این حالت دست می دهد كه آدمی به كلی از علایق دنیا چشم بپوشد و به عبادات و اعمال نیك بپردازد كه در این صورت عشق به آخرت و پیشگاه پروردگار در آدمی به وجود می آید. 17- یكی دیگر از دستورهایی كه امام به یاران خود در رابطه با توجه كردن به تقوا می دهد آن است كه پرهیزگاران و اهل تقوا را حقیر نشمارند، از آنها بدگویی نكنند آنان را مورد تمسخر و ضرب و شتم قرار ندهند، و كاری انجام ندهند كه باعث اهانت به ایشان باشد و همه ی اینها گناه است به دلیل این كه باعث توهین به شخص پرهیزكاری است كه خداوند او را دوست می دارد و مقامش را بالا برده است. 18- مطلب دیگر كه به اصحاب خود خاطرنشان ساخته آن است كه مثل دنیاپرستان اهل دنیا را بلندمقام ندانند و كسانی را كه در میان خلق به سبب موقعیتهای مالی و ریاستی و جسمانی دارای وجاهتی می باشند خیلی مورد اهمیت و احترام قرار ندهند زیرا كسی كه به دلیل علایق دنیوی و امور مادی كسی را بلندمرتبه شمارد خود از تقوا به دور است و احترام او، علامت دلبستگی به وی و توجه به دنیا خواهد بود و برعكس بی توجهی به چنین شخصی دلیل بی علاقگی به دنیا و اه

ل آن و نشانه ی زهد انسان می باشد كه از علامتهای تقواست. 19- به ابر درخشنده ی دنیا چشم ندوزید، ابر درخشنده كنایه از زرق و برقهای دنیاست كه دنیادوستان پیوسته چشم طمع به آن دوخته اند كه روزی به آن دست یابند و از لذتهای آن بهره مند شوند مانند ابری كه صدای غرش و درخشندگی برقش منتظران را متوجه خود می كند، انتظار می كشند تا از بارش بارانش بهره مند شوند. 20- و نیز پیروان خود را از گوش دادن به سخنان ستایش كنندگان دنیا نهی فرموده است، خواه این كه دنیاپرستان آن را با زبان بستایند و یا با اعمال خود محبوبیت آن را آشكار كنند، و یا زینتهای دنیوی با جلوه گریهایشان جلب توجه كنند زیرا اعتنا كردن و بااهمیت نگریستن به هر كدام از امور فوق، سبب دوری و انحراف از مسیر تقوا و آخرت و سقوط در سیاهچال هلاكت و گرفتار كیفر ابدی شدن می باشد. 21- و لا تجیبوا ناعقها، به سر و صدای دعوت كنندگان به دنیا پاسخ مثبت ندهید، به دلیل این كه واژه ی نعق، به معنای صدای قارقار كلاغ می باشد، گویا امام (ع) دعوت كنندگان به دنیا را به خاطر زشتی معنویشان، تشبیه به این پرنده كرده كه باطنشان به سبب دنیاپرستی، سیاه و زشت و فریادهایشان دلخراش و كریه است و سرانجا

می خشونتزا دارد. 22- از جلوه گری و درخشندگی دنیا روشنایی مجویید. در این قسمت واژه های درخشندگی و روشنایی جستن به عنوان استعاره به كار برده شده است، زیرا همچنان كه درخشندگی نور محسوس سبب راهیابی انسان می شود، افكار و اندیشه های مربوط به مصالح دنیا هم آدمی را برای به دست آوردن امور مادی و دنیایی راهنمایی می كنند و به احتمال دیگر می توان گفت درخشندگی دنیا استعاره از امور لذتبخش و زینتهای دنیاست كه باعث سرور و ابتهاج می شود و طلب روشنایی استعاره از خوشحالی و سروری است كه از این امور به دست می آید. 23- آخرین دستوری كه حضرت در این مورد به پیروان خود می دهد آن است كه فریفته ی كالاهای پرقیمت دنیا نشوند یعنی از دوستی دنیا و فرو رفتن در خوشیهای آن بپرهیزند زیرا این امور سبب فریب خوردن آنان و انحرافشان از راه خدا و گرفتاری و اندوه ابدی آنان می شود و خداوند در قرآن به این مطلب اشاره فرموده است (انما اموالكم و اولادكم فتنه)، اهل تفسیر گفته اند مراد از فتنه بلا و محنت و روگرداندن از آخرت می باشد، انسان به خاطر مال دنیا و فرزندان خود چه بسا كه به گناهان بزرگ دچار شود و به حرام بیفتد مگر كسانی كه خداوند آنان را از لغزش و گنا

ه محافظت فرماید. از ابوبریده روایت شده است كه روزی پیامبر اكرم روی منبر برای ما سخنرانی می كرد ناگهان دو فرزندش امام حسن و امام حسین به مسجد وارد شدند، در حالی كه پیراهنهای سرخ عربی به تن داشتند و همچنان كه قدم برمی داشتند گاهی بر زمین می افتادند، رسول خدا كه چنین دید، فوری از منبر پایین آمد و آن دو را بلند كرد و جلو روی خود نشاند و سپس فرمود: خدای بزرگ درست فرموده است كه انما اموالكم و اولادكم فتنه، من همین كه دیدم این دو كودك راه می روند و زمین می خورند، نتوانستم تحمل كنم تا این كه فرود آمدم و آنها را بلند كردم. پس از بیان دستورهای متعدد به شرح عیبهای دنیا پرداخته و از این طریق علت بی ارزشی دنیا را روشن ساخته است: فان برقها خالب، صفت خالب كه به معنای ابر بی باران است، استعاره از آرزوهای دنیا می باشد كه معمولا برآورده نمی شود و اگر مقدار اندكی از آن برآورده شود آن هم چنان در معرض زوال است كه گویا حاصل نشده و از این رو به برقی شباهت دارد كه یا به كلی خالی از آب است و یا اگر مقدار كمی هم داشته باشد ارزش و اعتباری ندارد و بدین سبب سزاوار نیست كه آدمی چشم به آن بدوزد. و نطقها كاذب، به سخنهایی كه در ستایش دنیا ا

ظهار می شود گوش فرا ندهید كه جز، وهم و خیال و دروغ چیزی نیست، زرق و برق دنیا با زبان حال خود را می ستاید، دنیاطلبان آدمی را به اندوختن مال دنیا تشویق می كنند و لذتهای آن را به رخ می كشند تا انسان گول خورده و به سویش بشتابد، به هیچ كدام از این نویدها گوش ندهید زیرا تمام اینها خالی از واقعیت می باشد. و اموالها مخروبه، سزاوار نیست كه آدمی برای به دست آوردن مال و ثروت دنیا فكر و اندیشه ی خود را به زحمت اندازد و یا از داشتن آن خوشحال و شادمان باشد زیرا سرانجام باید تمامی آن را از دست بدهد. و اعلاقها مسلوبه، تعلقات دنیا و آنچه مایه ی دلبستگی به آن است عاقبت از آدمی گرفته می شود، بنابراین نباید فریفته ی دنیا و محو تعلقات آن بشوید. پس از بیان ادله ی عدم دلبستگی به دنیا در جمله های بعد به شرح اوصاف و عیوب دیگری برای آن پرداخته و به عنوان تشبیه و استعاره آنها را اظهار فرموده است: 1- انها المتصدیه العنون، بعضی شارحان گفته اند این جمله استعاره است از ویژگی زن بدكاره ای كه پیوسته خود را بر مردان عرضه می كند تا آنان را به سوی خود بكشاند و احتمال دیگر آن است كه استعاره از صفت اسب یا ناقه ای باشد كه در هنگام راه رفتن پا را

بر زمین می كوبد و نامنظم و غیر عادی راه می رود. و كلمه ی عنون به معنای حیوانی كه پیوسته در راه رفتن از همه جلوتر می رود نیز می باشد، و خلاصه در این جمله حضرت دنیا را از سه جهت به سه چیز تشبیه كرده است: الف- نخست آن را به زن فاجره ای تشبیه كرده كه پیوسته در پی جلب انسان و فریب وی می باشد. ب- از طرف دیگر آن را به اسب یا ناقه ای مانند ساخته است كه در هنگام راه رفتن چموشی می كند، چون دنیا نیز برای آدمی بر یك منوال باقی نمی ماند بلكه پیوسته در حال دگرگونی و نوسان می باشد. ج- و نیز به دلیل سرعت سررسید و زودگذر بودنش آن را به چهارپای تندرویی تشبیه كرده است كه پیوسته از همه زودتر راه را به پایان می رساند. 2- الجامحه الحرون، در این عبارت حضرت دنیا را به طریق استعاره به چهارپای چموشی تشبیه كرده است كه كنترل را از دست صاحبش گرفته است اگر بخواهد آن را از حركت باز دارد سركشی می كند و اگر سعی در راه رفتنش كند در جای خود توقف می كند و گام از گام برنمی دارد، و بالاخره به هیچ رو در اطاعت راكبش قرار نمی گیرد، دنیا نیز چنین است هیچ گاه مطابق میل اهلش جاری نمی شود بلكه در هنگام شدت نیاز و كمال احتیاج به آن، پشت به او كرده و در ح

سرت رهایش می سازد. 3- الماثنه الخوون، صفت دروغگویی را برای دنیا استعاره آورده است به دلیل آن كه زرق و برقهای دنیا، مردم را به خود جلب كرده، فكر می كنند كه متاعهای دنیا همیشه برایشان باقی است ولی یكبار متوجه می شوند كه چه زود از دست آنها رفت و باقی نماند، این جا معلوم می شود كه آن زرق و برقها سرایی بیش نبوده و توهمهایشان دروغ از كار درآمد، وصف خیانتكار هم به این اعتبار است كه گویا دنیا با جلوه های گول زننده و زینتهای فریبكارانه ی خود به آنان وعده می داده است كه پیوسته با آنها باقی خواهد ماند، اما با از بین رفتن و نابودیش خیانتكاری و پیمان شكنی وی آشكار شد. 4- الجحود الكنود، با ذكر این دو صفت دنیا را در بی وفایی به زنی مانند ساخته است كه نعمت وجود شوهر خود را كفران كرده تمام نیكیهای وی را نادیده می انگارد و پیوسته با فریبكاری بسر می برد، دنیا نیز رسمش بر آن است كه دلبستگانش را فریبكارانه وامی گذارد و از آنان كه با وی اظهار تمایل می كنند و برای دست یافتن به آن می كوشند و به زینتهای آن مغرورند، متنفر است و سرانجام آنان را به هلاكت سپرده و به دیگری رومی آورد. 5- العنود الصدور، این جا دنیا را به ناقه ای همانند كرد

ه است كه از چراگاه مخصوص و همیشگی شتران كناره گرفته و آخور خود را از دیگران جدا ساخته است، دنیا نیز طبق روش دلخواه مردم رفتار نمی كند و از راهها و مقصدهایی كه به آن منظور آن را می طلبند سرپیچی می كند و از هر كس كه بیشتر به وی میل و رغبت داشته باشد بیشتر اعراض و دوری می كند. 6- الحیود المیود، نسبت به دلبستگانش بی علاقه و پیوسته در حال دگرگونی و تغییر است گاهی به برخی رومی آورد و زمانی از او اعراض و به دیگری اقبال می كند گاهی به سود انسان و گاهی به زیان او می باشد. 7- حالها انتقال، خاصیت ذاتی دنیا بر آن است كه هر لحظه در حالتی و متوجه به دیگری است به احتمال دیگر، معنای كلام امام (ع) این است: آنچه از دنیا به نظر ظاهر، حاضر و ثابت می نماید در حقیقت چنان نیست بلكه سیال و متغیر است زمان حاضرش هم مانند گذشته و آینده اش بی ثبات و قرار می باشد. 8- و طاتها زلزال، لگدكوب كردن دنیا، لرزش و اضطراب به وجود می آورد منظور از لگدكوب ساختن، مبتلا شدن آدمی به شداید و مصیبتهای دنیا می باشد. زیرا چنان كه اگر حیوانی گامهای خود را بر چیزی بگذارد سنگینی خود را بر رویش انداخته و، وی را حقیر و پست و بی مقدار می داند، و مراد از واژه ی

زلزال اضطراب و ناراحتی و دگرگونی احوال مبتلایان به ناگواریهای دنیا می باشد. 9- عزها ذل، عزتی كه از ناحیه ی آرایشها و آرایشگریهای دنیا، برای ملوك و پادشاهان و سایر اهل دنیا، حاصل می شود، همه ی آنها در آخرت عین ذلت و خواری است زیرا عزت دنیا سبب انحراف از حقیقت دین و تقوا می شود كه لازمه ی آن ذلت در پیشگاه حق تعالی می باشد و به این معنا در قرآن اشاره شده است هنگامی كه خداوند متعال گفتار رئیس منافقان را نقل می كند: (لئن رجعنا الی المدینه لیخرجن الاعز منها الاذل و لله العزه و لرسوله و للمومنین و لكن المنافقین لا یعلمون) چنان كه مفسران گفته اند، كسی كه چنین حرفی گفته، عبدالله ابی رئیس گروه منافقها بوده و منظورش از عزیزتر خودش و از ذلیلتر پیامبر است اما حق تعالی حرف او را رد كرده و می فرماید: (و لله العزه و لرسوله.). 10- وجدها، هزل، لفظ جد، كه به معنای دست زدن به كار با توجه و كوشش می باشد دو مطلب را می فهماند. الف- گاهی دنیا آن چنان خوشیهای خود را به بعضی اشخاص متوجه می سازد مثل دوستی كه عنایت كاملی به دوست خود داشته باشد. ب- و موقعی كه از آدمی برمی گردد و بخت او را واژگون می سازد مثل دشمنی می باشد كه تصمیم قطعی ب

رای از بین بردن دشمن خود دارد، و حضرت این اقبال و ادبار دنیا را كه به صورت جدی برای اشخاص ظاهر می شود شوخی و مسخره می خواند، به علت این كه دوام و ثباتی ندارد زیرا تا انسان می خواهد از خوشیهای آن بهره ای ببرد از دستش می رود و باز همین كه می رود تا به سختیها و مصائبش خو بگیرد، عوض می شود گویا این دنیا با اهل خود بازی و شوخی دارد، (چرخ بازیگر، از این بازیچه ها بسیار دارد). احتمال دیگر در سخن امام (ع) آن است كه جد و هزل، مربوط به كارهای مردم باشد یعنی جدیت و كوشش اهل دنیا برای به دست آوردن مال و منال آن مثل بازی و شوخی بی دوام و زودگذر است زیرا با از بین رفتن فرصتهای دنیا، آن نیز از بین می رود. 11- و علوها سفل، بلندی مقام و مرتبه ای كه به سبب دنیا و برای اهل آن حاصل می شود، در حقیقت تنزل و پستی است زیرا كه مایه ی انحطاط و پایین آمدن مقام انسانی در سرای آخرت و پیشگاه پروردگار می شود، معنای این عبارت شبیه عبارت شماره ی 9 كه در صفحه ی قبل گذشت می باشد عزها ذل. 12- دار حرب و...، این عبارت نیز شبیه جمله ی اموالها محروبه صفحه می باشد یعنی دنیا و خوشگذرانیهایش به سبب مرگ و ناگواریهای دیگر پیوسته در محل سلب شدن از انسان

می باشد، امروز در تصرف عده ای است و فردا از آنان گرفته شده و دیگری آن را در اختیار می گیرد، شبیه میدان جنگ كه هر كس كشته شد دیگری سلاح و لباس وی را مالك می شود واژه های نهب و عطب كه به دنبال عبارت بالا ذكر شده قریب به این معناست، دنیا سرای غارتگری و وادی هلاكت است. 13- اهلها ساق و...، اهل دنیا پیوسته در شداید و ناراحتی به سر می برند و این حال انسان می باشد، مرحوم قطب الدین راوندی در شرح عبارت فوق گفته است مراد آن است كه مردم دنیا هر كدام بی درنگ در پی دیگری به سوی آخرت روانند و فاصله ای میانشان نمی افتد مانند ضرب المثلی كه گفته اند: ولدت فلانه ثلاثه بنین علی ساق یعنی فلانه زن، سه پسر پشت سر هم زایید در حالی كه میان آنها به آمدن دختری فاصله واقع نشد، اما ابن ابی الحدید این معنا را نپذیرفته بلكه واژه ی ساق را كنایه از امر شدید دانسته چنان كه در اول بیان داشتیم. بعضی هم آن را مصدر دانسته اند یعنی اهل دنیا به سوی آخرت رانده می شوند. كلمه ی لحاق به این معناست كه هر كدام از مردم دنیا در به وجود آمدن و از میان رفتن به دیگری ملحق می شود و لفظ فراق یعنی میانشان جدایی و فراق می افتد چنان كه گفته اند الدنیا مولود یولد

و مفقود یفقد، دنیا چیزی است كه پیوسته زاییده می شود و سپس نابود می شود. ممكن است منظور از لحاق، ملحق شدن زندگان به مردگان در عدم باشد. 14- قد تحیرت مذاهبها، راههای دنیا باعث سرگردانی آدمی است منظور از این راهها نه جاده های حسی روی زمین است و نه مذاهب اعتقادی بلكه مقصود روشهای عقلی و تدبیرهای خردمندانه ای است كه عقلا به منظور دست یافتن به منافع دنیا و دفع شرور آن به كار می برند و این كه امام (ع) سرگردانی و حیرت را به این روشها نسبت داده و می فرماید: راههای دنیا سرگردان است، از باب مجاز و ذكر پذیرنده به جای انجام دهنده می باشد زیرا حقیقت امر آن است كه روندگان این راهها، دچار حیرت و سرگردانی می باشند. 15- و اعجزت مهاربها، گریزگاههای دنیا فراریانش را درمانده و ناتوان ساخته است، هر كس بخواهد از شرور و بدیهای این جهانی بگریزد تا خود را نجات دهد قدرت بر این امر ندارد، در این عبارت مفعول به، حذف شده است به علت آن كه هدف بیان ناتوان ساختن فرارگاههای دنیاست و به مفعول توجهی نیست. 16- و خابت مطالبها، نومید شدن خواسته های دنیا، یعنی امور دنیوی كه مورد علاقه انسانهاست آنان را از وصال خود مایوس و ناامید می سازد، در این جا

كه حضرت صفت ناامیدی را نسبت به مطالب دنیا می دهد تشبیه و استعاره به كار برده است زیرا آرزوهای دراز و خواسته های نفسانی كه در ذهن آدمی جلوه می كند، اما در عالم وجود تحقق نمی یابد و انسان به آن نمی رسد مانند شخصی است كه اظهار دوستی می كند و، وعده ی وصال می دهد اما به وعده ی خود وفا نمی كند و انسان را ناامید می سازد، امام (ع) پس از بیان این ویژگی برای دنیا، برخی از پی آمدهای آن را كه گواه بر مطلب می باشد، بیان فرموده است: الف- پس پناهگاههای عالم آنان را ترك كرد و به خود، واگذارشان ساخت، زیرا موقعی كه حفاظتهای دنیایی و حصارهای محكم آن سبب نجات انسان نمی شود و جلو تیرهای بلا و دردهای مرگ آور را نمی گیرد شبیه كسی است كه پناهنده اش را به خود راه ندهد بلكه وی را تسلیم دشمن كند. ب- منزلهای دنیا، آنان را به دور انداخت، این جا نیز مانند قسمتهای بالا استعاره و تشبیه به كار رفته است، این كه انسانها با مردن از استراحتگاههای دنیا بیرون برده می شوند و راه آخرت می پیمایند چنین تشبیه شده است كه گویا همین منزلها ساكنان خود را از درون خود به دور افكنده اند. ج- انقلابات روزگار، ایشان را عاجز و ناتوان ساخت. پس از بیان ویژگیهای دنی

ا، مردم را به اعتبار این كه مرده و زنده ی آنان از بلاهای آن بی بهره نیستند، به چند گروه تقسیم كرده است: 1- عده ای اگر چه از مرگ نجات یافته و نمرده اند، اما مجروح و زخمی باقی مانده اند. 2- گروهی كشته شده و به حالت گوشتهای قطعه قطعه در آمده اند. 3- برخی پس از مرگ اعضای از هم جدا شده می باشند. احتمال می رود كه (مذبوح) صفت (شلو) باشد و از ذبح شق و شكافتن را به طور كلی اراده كرده است همچنان كه در اصل لغت بدین معناست. 4- پاره ای خونهایشان بر زمین ریخته است. 5- تعدادی به دلیل پشیمانی از گناهانی كه در دنیا مرتكب شده اند، دستهای خود را با دندانهایشان می گزند. 6- گروهی دست بر روی دست می زنند و اظهار ندامت و پشیمانی می كنند. 7- عده ای به علامت پشیمانی و حسرت، كف دستهای خود را بر دو طرف صورت خود نهاده و بر مرفقهای خویش تكیه می كنند. 8- گروهی اندیشه ای را كه در دنیا داشته اند مورد سرزنش قرار می دهند، زیرا همان بوده است كه آنان را واداشت كه تمام هم خود را به دنیا متوجه سازند و از اندیشه ی عالم آخرت بیرون روند، و اینك پس از مرگ به كیفر كردارهای ناشایست خود، دچار شده اند، و تعلقات دنیا و گناهان به صورت غل و زنجیزهای آتشین ب

ر گردنهایشان افتاده است و به این دلیل از افكار دوران گذشته ی خود، اظهار تنفر و انزجار می كنند. 9- و بالاخره، گروهی كه فكر می كردند، برای همیشه در این سرای خواهند ماند و در اندیشه ی آباد ساختن دنیای خود بودند ولی با فرا رسیدن مرگ بیدار شده و از این تصمیم خود برگشتند. و قد ادبرت الحیله، پس از بیان حالت پشیمانی گروهها (كه شامل شماره های 5 تا 9 می شود) هشدار می دهد كه این پشیمانیها سودی ندارد زیرا چاره از دست رفته است. و اقبلت الغیله، هلاكت و سقوط آنان در ورطه ی هولناك دوزخ به آنان رو آورده و نزدیكشان شده است و موقع فرار نیست، چنان كه خداوند متعال نیز می فرماید: (كم اهلكنا من قبلهم من قرن فنادوا ولات حین مناص)، یعنی با فریادهای خود یاری می طلبیدند ولی موقع نجات و خلاصی باقی نمانده بود. هیهات، هیهات، هنگام فرار گذشته و بسیار دور شده است، امام (ع) این كلمه را كه دلالت بر سپری شدن موقع فرار از رنج و عذاب عالم آخرت دارد، دو بار یاد كرده تا مفید تاكید باشد و این سخن در حقیقت نقطه ی مقابل گفتار كافران در دنیاست كه چون منكر روز قیامتند در برابر وعد و وعیدهای خدا و پیامبران به مردم می گویند: هیهات هیهات لما توعدون، آنچه

پیامبران به شما وعده می دهند بسیار دور است و منظورشان آن است كه اینها همه فریب و دروغ است و این سخن امام (ع) گویا جزا و جواب گفتار آنان می باشد. و قد فات ما فات... ذهب، دیگر آن موقعیت و فرصت دنیایی كه داشتید به پایان رسیده و آرزوی برگشت به آن، مورد ندارد زیرا امری است غیر ممكن چنان كه در قرآن نیز به این درخواست و برآورده نشدنش تصریح فرموده است: (قال رب ارجعونی لعلی اعمل صالحا فیما تركت كلا) هنگامی كه مرگ كافر و گنهكار فرا می رسد می گوید: بارالها مرا به دنیا بازگردان تا شاید به تدارك گذشته عمل صالحی انجام دهم، به او خطاب شود: بس كن. و مضت الدنیا لحال بالها، دنیا به دنبال كار خود رفت، این عبارت شبیه جمله ای است كه در خطبه ی شقشقیه می فرماید: حتی مضی الاول لسبیله، تا سرانجام اولی راه خود را گرفت و رفت، و نیز مثل قول كسی كه می گوید: امض لشانك، به سوی هدف خودت برو، واژه ی بال كه به معنای قلب است برای دنیا استعاره است زیرا دنیا به شخصی مانند شده است كه دنبال هدف و خواسته ی دل خود رفته است، به احتمال دیگر می توان بال را در همان معنای حال گرفت و چون در لفظ اختلاف دارند، مضاف و مضاف الیه بودنشان هم بی اشكال است. بناب

راین معنای عبارت چنین می شود: دنیا به هر حال چه خوب و چه بد، گذشت. و اقبلت الاخره، و آخرت با همه ی سختیها و ناگواریهایش فرا رسید، و در آخر به منظور كسب نورانیت بیشتر از كلام خداوند سخن خود را به آیه ی قرآن پایان داده و می فرماید: (فما بكت علیهم السماء و الارض)، یعنی اهل ناز و نعمت كه باغها و مزارع از خود باقی گذاشتند و رفتند كسی بر آنها نگریست و با آن كه تكیه و اعتمادشان بر دنیا بود نتوانستند طرفی از آن ببندند، بلكه بر آنها پشت كرد و پی كار خود رفت، برخی مفسران برآنند كه منظور از آسمان و زمین كه در آیه ی شریفه ذكر شده، اهل آسمان یعنی ملائكه و اهل زمین می باشد، كه در هر دو جا مضاف حذف شده و این اشاره به آن است كه این گونه اشخاص كه از دنیا می روند شایسته ی آن نیستند كه كسی بر آنها تاسف بخورد یا بر حالشان بگرید، بعضی گفته اند بدون این كه مضافی محذوف بگیریم، مراد مبالغه ی در تحقیر اهل دنیاست زیرا در میان عربها معروف است كه اگر فرد یا شخصیتی از دنیا برود می گویند: زمین و آسمان بر حالش گریست، و در این آیه كه این مطلب را از آنان نفی كرده اشاره بر آن است كه اینها ارزش آن را ندارند كه كسی برایشان چنین بگوید، از ابن ع

باس سوال شد، آیا آسمان و زمین برای كسی می گرید؟ گفت. آری وقتی كسی از دنیا می رود در زمین مكانی كه آن جا نماز می خوانده و در آسمان جایی كه اعمالش به آن محل بالا می رفته بر حال او می گریند، پس این كه در این آیه گریه ی آسمان و زمین را از آنان نفی كرده، اشاره به آن است كه آنها اهل عبادت نبوده اند تا جایگاه عبادتشان از زمین و محل بالا رفتن آن از آسمان بر آنها بگرید، و شبیه به این معنا از انس بن مالك نقل شده است كه می گوید: پیامبر خدا فرمود: برای هر مسلمانی دو در به سوی آسمان باز است از یك در اعمال و عباداتش بالا می رود و از در دیگر روزیش به زمین می آید و هر گاه این شخص از دنیا می رود، هر دو در بر او می گریند، و این است معنای آیه ی شریفه. در خاتمه باید توجه داشت كه گریه ی زمین و آسمان امری مجازی است كه از باب ذكر لازم (گریه) و اراده ی ملزوم (فراق) می باشد، به دلیل آن كه هر گاه كسی محبوب خود را از دست داد، در فراقش می گرید، این جا نیز مركز عبادت او در زمین و محلهای بالا رفتن آن در آسمان، با مردن وی محبوب خود را از دست داده و به فراق و دوری او مبتلا شده اند. توفیق از خداست.


صفحه 366.